کد مطلب:164599 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

در جراحات و ضربات که بعد از شهادت آن جناب بر سر مبارک وارد آوردند
و در آن چند امراست:

اول: انس بن مالك می گوید كه:

دیدم عبیدالله را كه با قضیب خود بر زبان حسین می گذاشت و او را حركت می داد و می گفت كه حسین خوش لب و دندان بود. پس من گفتم كه: قسم به خدا چیزی می گویم كه تو را بد آید. هر آینه دیدم كه پیغمبر مكان چوب تو را


می بوسید [1] .

دوم: سعید بن معاذ و عمر بن سهل گفته كه:

ما در نزد ابن زیاد حرامزاده بودیم كه چوب خود را بر بینی و چشم امام حسین می زد و در دهان مبارك فرو می برد. [2] .

سوم: بنا بر روایت ارشاد:

زید بن ارقم كه از صحابه ی پیغمبر خدا بود و پیرمرد بود در پهلوی ابن زیاد نشسته بود. چون دید كه آن پلید حرامزاده ی لعین چوب بر دندانهای ثنایای پاره ی تن پیغمبر می زند، زید به او گفت كه: بردار چوب را از این دو لب؛ كه قسم به خدائی كه به غیر او خدائی نیست، هر آینه زمانهائی بسیار كه شماره اش را ندارم دیدم دو لب پیغمبر را كه این دو لب را می بوسید. پس زید صدا را به گریه بلند كرد. ابن زیاد ستم بنیاد گفت كه: خدا چشمهای تو را بگریاند؛ آیا گریه می كنی برای فتح خدا؟! قسم به خدا كه اگر نه آن بود كه پیرمردی و عقل از سر تو بیرون رفت، هر آینه گردنت را می زدم. پس زید از پیش روی آن حرامزاده برخاست [3] .

چهارم: احمد بن محمد بن احمد حسینی نسب شافعی مذهب در كتاب تبر مذاب گفته كه:

هشام بن محمد گفته كه، چون سر مبارك حسین در پیش روی ابن زیاد ملعون گذاشتند؛ زن كاهنه [ای] در آنجا حاضره بود. آن زن به ابن زیاد گفت كه: برخیز پای تو بر دهان دشمنت گذار. پس آن حرامزاده پای نجس خود را بر دهان مبارك گذاشت. پس از آن به زید بن ارقم گفت كه: چگونه می بینی؟ زید


گفت كه: قسم به خدا كه هر آینه دیدم رسول خدا را كه دهان خود را در موضع قدم تو گذاشته بود.

پنجم: بنابر روایت تبر مذاب:

عبدالله بن عمر و وراق در كتاب مقتل خود نوشته كه: چو سر انور را در پیش ابن زیاد زنازاده گذاشتند، حجامی را امر كرد كه گوشتهای زیادة گردن آن جناب را بریدند و مغز سر مبارك را بیرون كردند. پس عمرو بن حریث مخزومی برخاست و به ابن زیاد ملعون گفت كه: ای امیر! تو به حاجت خود رسیدی، این گوشها و مغز سر را به من ببخش. آن حرامزاده گفت: كه می خواهی چه كار كنی؟ گفت: می خواهم دفن كنم. گفت: بگیر آنها را. پس عمرو آنها را گرفت، و جمع كرد و در پارچه ی خزی گذاشت و به خانه خود برد و آن را غسل داد و بوی خوش بر آن ریخت و كفن كرد و در خانه ی خود دفن كرد.

و بنا بر مقاتل مخنف:

آن مردی كه به امر ابن زیاد گوشتهای زیادتی را برید و مغز سر را بیرون آورد عمر بن الحارث - لعنة الله- بود. پس دستهای آن ملعون در همان ساعت خشك شدند. و گفته می شود كه آكله در آن افتاد تا آن را اكل كرد. و ابن زیاد امر كرد كه آن سر را پر از مشك و كافور و عنبر كردند.

و در تبر مذاب مذكور است كه:

شعبی گفت كه: قیس بن عباد در نزد ابن زیاد حاضر بود؛ پس ابن زیاد به او گفت كه: چه می گوئی در حق من و در حق حسین؟ قیس گفت كه: در روز قیامت جد حسین و پدرش و مادرش می آیند و شفاعت او می نمایند و جد تو و پدر و مادر تو می آیند پس شفاعت تو می نمایند. ابن زیاد ملعون در غضب شد و او را از مجلس بیرون كرد.


ششم: بنا بر روایت سهل:

چون سرهای شهداء و اسراء پیغمبر خدا را به شام غم انجام بردند، پنج زن در روشن [4] یزید حرامزاده نشسته بودند و در میان ایشان زنی بود كه پشتش خم شده بود و هشتاد سال از عمر او گذشته بود. پس چون سر امام حسین را به سوی در آن روشن گذرانیدند، زن عجوزه از جا برخاست و سنگی برداشت و به سر امام حسین زد. سهل گوید كه: چون حضرت امام زین العابدین آن را مشاهده نمود گفت: خداوندا! تعجیل فرما به هلاك این زن و هلاك كسانی كه با او هستند. پس دعاء آن جناب انجام نیافته بود كه آن روشن ساقط و خراب شد و آن زنان همه هلاك شدند. و در زیر آن روشن خلق بسیاری بودند كه همه ایشان هلاك شدند [5] .

هفتم: بنا بر روایت ملهوف:

یزید پلید چوب خیزرانی خواست. پس بر ثنایای امام حسین می گذاشت. پس ابوبرزة اسلمی گفت: وای بر تو! ای یزید آیا می زنی دندانهای ثنایای حسین، پسر فاطمه را؟ شهادت می دهم كه دیدم پیغمبر خدا را [كه] می لیسید ثنایای حسین و ثنایای برادرش حسن را. و می گفت كه شما دو بزرگان جوانان اهل بهشت می باشید. خدا كشندگان شما را بكشد و لعنت كند و به جهنم برساند. و جهنم بد بازگشتی است. [6] .

بنا بر مناقب:

آن ملعون به چوب خود ثنایای حسین را می زد و می گفت: این روزی است


بدل روز بدر. [7] .

مؤلف گوید كه: آن ملعون را در این مقام اشعاری است كه دلالت بر كفر او می كند [8] و این فقیر رساله [ای] در وجوب لعن بر یزید و كفر آن ملعون و رد بر بعضی از عامه مانند غزالی كه لعن بر او را جائز نمی دانند، نوشته ام.

هشتم: در بدن سر آن بزرگوار است - العیاذ بالله - كه آن كیفیت را خامه ی قاصر بر نامه نگارد و یا به زبان الكن این ضئیل [9] ذلیل، مؤلف اكلیل، شطری از آن در حیز [10] تقریر در آید. و این فقیر در كتاب حمله گفته ام.

لمؤلفه:



بیا ای هزار فرو بسته دم

كه بر چهره ی گل نشسته است غم



بیا ای رمیده ز بستان، هزار

كه باد خزان آمد اندر بهار



بیا باز از نو نوا ساز كن

سوی لاله ی داغ پرواز كن



بیا همدم شام دور و دراز

به شاه حجازی نوائی نواز



بیا همدم گاه و بیگاه من

بهر آه سوزنده همراه من



بیا مر مرا بر دل اخگر گرفت

همه ما سوی یكسر آذر گرفت



جهان بر جهان بین من تار شد

رخ روز چون زلف تاتار شد



به خرگاه مه رفت بار غبار

درخشنده خورشید گردید تار



سری رفت اندر فراز سنان [11]

كه از بهر او شد سنان و سنان [12]






سر شاهی از پیكرش گشت دور

كه بودی درخشان ز وی ماه و هور



همان گیسوانی كه پیغمبرش

همی شست از شربت كوثرش



به روی سنان سنان با شتاب

به هرگاه و بیگاه در پیچ و تاب



بیا مهدی ای شاه كیوان سریر

خداوند مهر و مه و چرخ پیر



بیا زود شد خاك ما را به فرق

به خون شد نیای تو ای شاه غرق



ببین خاك غبرای [13] دون بسترش

ببین پاره پاره ز نی پیكرش



بیا مهدی ای صاحب ذوالفقار

سوی كربلا كن زمانی گذار



نیای تو از باره بر خاك شد

به نی پهلوی پاك او چاك شد



بیفتاد بر خاك، تاج سرش

به خون غرقه دستار پیغمبرش



ز گردون ببارد بر او سنگ و تیغ

همی خنجر و نیزه ای بس دریغ



بیا شمر بر سینه ی شاه شد

فرا شاه را آه تا ماه شد



بیا مهدی ای پیشوای زمان

ز بزم محمد فرا شد فغان



چسان گویم اهرامنی شوم و زشت

نور دید یكسر سرای بهشت



ز روی پیمبر بپوشد چشم

در آورد دادار داور به خشم



جهان را پر آشوب ویرانه كرد

همه باغ فردوس غم خانه كرد



چو شد آخرین كار لب تشنه شاه

به گردش گرفتند یكسر سپاه



بگفتا سپهدار خونخوار شام

كه گیرید سسر از شه تشنه كام



هر آن كس كه جویای نام آمد است

سپهر بر نیش به كام آمد است



شد این شاه را آخرین روزگار

سرش را نمائید بر نی سوار



بناگه زنازاده ی كج نهاد

نبود از عرب ایچ [14] او را نژاد






ز باره برآمد ابا تیز تیغ

كه مه روی شه را كند زیر میغ [15]



همان شمر میشوم شوم پلید

پرستار خونخوار شامی یزید



به آهنگ كشتار شه شد روان

بلرزید یكسر بلند آسمان



بجنبید خاك و بنالید عرش

پر از ناله شد عرش تا روی فرش



ز دریا به دریا كران تا كران

همی تا ثریا فرا شد فغان



چسان گویم اهرامن زشت خو

بینداخت لب تشنه شه را به رو



چه گویم كه آن شه چه گفت و شنید

نه گوشی نیوشید [16] و نی دیده دید



نویسد چسان خامه ام كز جفا

كه شد سر جدا شاه ما از قفا



كه مهدی خداوند این روزگار

بنالد ز سوز نیا [17] زار زار



سری را كه زیبنده تاج بود

به یكسر سرو؟ تاج تاراج بود



سری را كه جبرئیل در بر گرفت

به خاكستر و خاك بستر گرفت



سری را كه پیغمبر اندر كنار

بپرورد، شد زیر شمشیر خوار



اگر گویم آن سر به نی شد سوار

شود شاه مهدی از آن سوگوار



همانا بریزد بر سر خاك پاك

گریبان خود را كند چاك چاك



چو شد بر سر نی، سری ارجمند

ز لشكر شد الله اكبر بلند



همه با خداوند خود رزم جو

خداوند كشتند تكبیر گو



شد از بیم روح الامین زرد چهر

ابر خاك شد از فراز سپهر



در آن دشت می گشت دیوانه وار

بدان شاه مویه گر و سوگوار



بگفتند لشكر كه دیوانه

همانا كه بودی به ویرانه



ندیدی مگر شورش كارزار

نه آئین كشتار مردان كار






كه گردیدی آسیمه سر زنان

به هر سو روانی چو دیوانگان



بگفتا ببینم پیمبر به چشم

به دندان گزیده است لبها به خشم



مباد آتش خشمش افروخته

به یك سر همه ماسوی سوخته



به دادار آن كو پناه من است

بدان پاره پیكر كه شاه من است



مرا بود آهنگ این انجمن

كه در كشتن شاه برانم سخن



نشانم سخن را به كامی؟ بلند

كه شاید برآید به هر جا پسند



مرا طبع یك باره بگسسته شد

چو قمری پر و بال بر بسته شد



فتاده از كفم خامه ی سحر ساز

نگردید با نامه در ساز و باز



به نی رفتن سر ز شاه سترگ

به ما دوستان گشت سوگ بزرگ



الا لعنة الله علی القوم الظالمین.



[1] مثير الاحزان:91 و 92.

[2] مثير الاحزان : 92.

[3] الارشاد 114:2 و 115.

[4] روشن: اطاق روشن.

[5] مقتل ابومخنف:123 و 124.

[6] الملهوف : 214.

[7] مناقب ابن شهر آشوب 114:4.

[8] الملهوف:214 و 215.

[9] ضئيل: حقيره نزار.

[10] حيز: مكان.

[11] سنان: نيزه.

[12] سنان: سنان بن انس نخعي قاتل حسين بن علي - عليه السلام - در واقعه ي كربلا.

[13] غبرا: زمين.

[14] ايچ: هيچ

[15] ميغ: ابر، سحاب.

[16] نيوشيد: شنيد.

[17] نيا: نياكان، جد.